آرينآرين، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه سن داره

آرین پرنده خوشبختی بابا و مامان

آرين در پارك لاله به اتفاق دايي جان (چهارشنبه 20/6/93)

     الهي دورت بگردم گل پسرم روزچهارشنبه 20/6/93 تولد بابا مجيد بود به اتفاق دايي جان و بابا رفتيم پارك بعد از اون هم رفتيم پاساژ پرنيان سيب زميني سرخ كرده و سمبوسه خورديم كلي خوش گذشت مامان دوست داشت بريم رستوران شام بخوريم ولي دايي جان قبول نكرد و پيشنهاد داد كه فردا ظهر جوجه كباب كه غذاي سالميه رو برامون درست ميكنه ... فردا مامان مرغ رو توي زعفران خوابوند و دايي جان رفت پشت بام و كباب ها رو درست كرد و خداييش چقدر خوشمزه بود علي بود كلي خوش بوديم .....   ...
25 شهريور 1393

آرين در كنار دوستاش توي مهدكودك داره معاينه ميشه 26/6/93

 عشق مامان عسل مامان با اون چشمهاي قشنگش با اون نگاههاي زيباش كه مامان عاشقشه..... خدارو شكر دكتر پوست و مو توي مهدكودك معاينه اش كرد و گفت موردي نداره الهي الهي شكرت.. امروز دوشنبه دايي جانش بعد از يك هفته كه پيش ما بود به اهواز برگشت و خدا ميدونه من چقدر نگرانم كه عصر كه آرين رو مي برم خونه اگه داييش رو نبينه چه جوابي بهش بدم خيلي بهش وابسته شده خدايا به پسرم كمك كن ...   ...
24 شهريور 1393

آرين به اتفاق دوست هاي مهدكودكش در روز 18/6/93 به دیدن فیلم سینمایی شهر موشها (2) رفته.

عكسهايي از عسل مامان كه به ديدن فيلم  شهرموشها رفته الهي دورت بگردم ( خوشتيپ مامان با اون چشماي قشنگش داره به دوربين نگاه ميكنه ) عاشقتم             ...
22 شهريور 1393

آرين به آرايشگاه اداره بابا و مامان رفته 17/6/93

عزيزدلم سلام باهوشم سلام اين روزها مهمان عزيزي پيش مونه كه شما رو خيلي خيلي خوشحال كرده عسل زندگيم  از يكشنبه 16/6/93 دايي جانش اومده پيشش و كلي ذوق داره توي اين روزها اونقدر بهش خوش ميگذره كه شبها دير ميخوابه اونم به ذوق دايي جانش ، ميره توي بغل دايي جان ميخوابه و كلي باهاش بازي ميكنه... ديروز عصر كه مامان شيفت اداره بود با داييش اومد اداره و با هم رفتيم آرايشگاه و كلي ذوق كردي ... چقدر خوشگل شدي ناز ماماني شدي عزيزم دوست دارم عاشقتم....   ...
18 شهريور 1393

فصل پاييز نزديك مي شود (فصل دلتنگي فصل غم فصل جدايي)15/6/93

پاییز تجلی عشق خداست بر روی زمین.... از ازل بوده و تا ابد نیز خواهد ماند.... خدا پاییز را آفرید تا نشان دهد درراه عشق هر اتفاق ساده ای معجزه میکند حتی افتادن برگی از درخت..... ولی افسوس انسان هیچ گاه این معجزه را ندید وآن را زیر پا له کرد.....!!!!!!!!! برگ از درخت می افتد بی آنکه من و تو بدانیم شاید در همین حوالی جایی میان فاصله همین رها شدن و افتادن دلی لرزیده است...... برگ زیر پای عابرانی که گویا خسته اند از این همه رها شدن و افتادن می شکند بی آنکه من و تو بدانیم شاید در پس این همه بی خیالی نگاهی به نگاهی گره خورده استو چیزی به نام مهر زاده شده است... و این است معجزه عشق............   ...
15 شهريور 1393

روزهاي آخر تابستان در كنار پسرم آرين

سلام به عطر بوي خوش زندگي سلام به خوشبختي من سلام به تنها مونس و همدم من امروز اول هفته است و من دلم گرفته ميخوام از اين روزها برايت بنويسم كه كنار پسرم اوقات خوشي رو مي گذرانم با هم به پارك مي رويم پياده روي مي كنيم به نمايشگاه مي رويم توي خونه با هم بازي مي كنيم و كلي خوش هستيم... عشقم زندگيم حرفهاي شيرينت ، كارهاي قشنگت كه مامان و بابا رو ديونه كرده از ذوق كارهاي تو از حرفهاي زيباي تو من و بابا كلي خوش هستيم... اين روزها كه تابستان با تمام گرماي بد داره تموم ميشه من و تو  باهم كنارهم شاد هستيم. عشقم بيشتر از 30كلمه  رو به انگليسي بلدي كلي شعرهاي قشنگ ميخوني .... اسم غذاها رو بلدي و چقدر مشتاق هستي كه همه چيز رو به انگليسي ياد...
8 شهريور 1393

دلنوشته اي براي پسرم زندگيم آرين

وسعت دوست داشتنت براي من ....   همان بهشتي است كه گفتند زير پاي مادران است.     مثل نفسی برايم ....   مثل هوا ...مثل آب   پس بدان ...اگر نبودي...نبودم   اگر نباشی.....نيستم   بي تو من....هيچم  فرشته ی نازنینم خوب من   ...   نام تو مرا هميشه مست می كند ...   بهتر از شراب ...   بهتر از تمام شعرهای ناب ...   نام تو اگرچه بهترين سرود زندگي ست ...   من تورا به خلوت خدايی خيال خود،   " بهترين بهترين من" خط...
8 شهريور 1393
1